داستان های من



در زمان نه چندان دور در شهر تهران پسری به نام شاهین به همراه پدر و مادرش در محله ی فقیرنشینی زندگی می کرد. پدر شاهین به علت اینکه تازه از کارخانه ای که در آنجا کار می کرد اخراج شده بود و وضعیت خانواده شان نابسامان بود و دائم در حال قناعت بودند. شاهین به خاطر اینکه کتاب های زیادی خریده و خوانده بود تصمیم گرفت کتاب هایش را بفروشد تا کمی پول جور کند اما نتوانست پول زیادی به دست بیاورد.

ادامه مطلب

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

دکتر فوق متخصص جراحی پلاستیک پارس بوش وبسایت جامع ایرانیان اوهام یک مهاجر تاریکی دبیر الکترونیکی https://hamiranmetallurgy.com/ وبلاگ شخصی کیومرث کیمیایی 30 سالگی وب سایت آز من